مهدیهمهدیه، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

ღعسل خانمღ

عروسی

سلام چطورید خوبید    واه واه واه خسته شدم که اینقدر معلم ها سر کلاس سخت میگیرند یه نمونه حرف نزن. پاها داخل میز . جامدادی ها وسط میز. سر امتحان کیف بذارید.حالا اینها را ول کنیم میرسیم به روز همین 4 شنبه البته ما 22 بهمن عروسی ندا دختر خاله ی مامانم بودخیلی خوش گذشت . این 4شنبه هم عروسی دختر داییم بود این هم بد نبود کلی زدیم و رقصیدیم من از ساعت 6که به مدرسه رفتم تا ساعت 1/10 دقیقه بعد هم از انجا به کلاس فوتسال رفتم تا ساعت4 با یکی از دوستای صمیمی ام دعوا کردم و وقتی به خونه رسیدم اصلا حال عروسی را نداااشتم خیلی عصبی بودم   ولی تا رسیدم خونه زنگ زدم به مریم و باهاش دوست  ...
27 بهمن 1390

چه بد شد

س لام خیلی بد شد       چون معدلم شد 18.75 وااااااااااقعا سخت بود کلی گریه کردم اگه شما بودید گریه نمی کردید  خیلیییییییی سخته واییی من را بگو که توی فکر بودم19 بودم اه اه اه اه امروز امتحان جغرافی داشتیم من که از زیرش در رفتم یعنی رفتم کارگاه را تمیز کردم با معلم حرفه و فن خیلی خوش گذشت امروز از اداره ی فاضلاب اومدن برای ما برنامه اجرا کردند بعد مرد  به مریم گفت یه بار دیگه مزه به پرونی میندازمت از سالن اجتمات بیرون ما هم تا اخرش دست به سینه نشستیم یه ذره هم نخندیدیم       ...
17 بهمن 1390

ای وای

سلام خوبید      ببخشید توی این چند روز خیلی سرم شلوغ بود اخه بذارید از اول بگم با خنده و خوش حالی رفتیم مدرسه تا اخر زنگ خوب بود که یکدفعه  مااینقدر سر کلاس ادبیات خندیدیم مهلم ما خانم لایموت هم که عصبانی شد واییییییییی اومد سر میز ما من هم خودم را زدم به ان راه که بی هوا گفت مریم و الینا بلند شید برید گوشه ی کلاس وایستید من و غزاله یه کل مه مهم دیگه با هم حرف نزدیم  معلم ها از دست ما ...
11 بهمن 1390

خسته کننده

سلامممم خوبید نمیدونم از کجا شروع کنم از امتحانات بگم به هر حال هرچی بود تموم شود جونم به لبم رسید . از فوتسال بگم که یه مربی جدید برامون اومده اسمشم پرستو من که خیلی حال کردم راستی بعد امتحانت کل مدرسه را به اردو بردن با یک عالمه منت کشیدن گفتن شلوار لی و یه بلوز حداقل استین کوتاه بپوشید خب دیگه این همه ی ماجرا فعلا بود حالا امروز توی مدرسه مون از تلویزیون اومده بودن برنامه اجرا کنن همش میگفت دست بعد برنامه گفت اون 3 نفره اخر ترکوندن بعد ناظمون به ما 3 نفر چش  غره رفت ...
5 بهمن 1390

تمومی نداره

ای بابا خوبید چی بگممم اخه چرا این امتحاناااا تموم نمیشه خسته شدمممممم ای بابا فردا تازه تاریخ داریم از همه ی امتحان ها راضی بودم ولی از تاریخ متنفرم در حد مرگ خیلی بدم میاد حاضرم 100 تا امتحان ریاضی بدم ولی یه دونه هم امتحان تاریخ ندم دوست دارم فردا غایب شم ولی نمیشه در حد مرگ خوندم مامانم هم میگه تاریخ خوبه حالا از مامانم اصرار از من انکار برام دعا کنید تا بهتون خبر بدم اخرش چی میشه بای تا های ...
24 دی 1390

چند تا عکس

  7 آبان سال 88 ،بله برون خواهرمه       ادامه مطلب یادتون نره اینجا هم نامزدی دختر عمومه      اینجا هم دارم مسخره بازی در میارم ، ههههه ابنم منم با دو تا خواهر گلــــــــــــــــم  عاشقتونم خواهریــــــــــــــــا ...
20 دی 1390

امتحااااااااااااان ریاضی

      سلااااام دوستای خوب و مهربونم ،همراههای عزیززززم ممنونم که به صفحه ی من سر میزنید و خاطراتم رو میخونید .   امروز امتحان شیرین ریاضی داشتم !!!!!          یکم شیرینیش زیاده !! دلمو میزنه !!! (حالت تهوع میگیرم !!! )      اینا ریاضیه ها دارم بالا میارم !! خدای نکرده فکر بد نکنید ! گلاب به روتون   دیروز کلی سوال ریاضی نوشتم و حل کردم ! شوهر خواهرمم که خدا خیرش بده !!! صد البته که دستش درد نکنه !!!  100 تا سوال ریاضی برام نوشت و ...
18 دی 1390

سر نوشت

سلام فردا خیلی روز خوبی برای من است من خوشحال هستم اخه برای درس پرورشی باید کیک ببریم تازه سرکار خانم عبدالملکی گفتن فردا برای مسابقه ی اسکیت بیا تا ببینم اسکیت حرفه ای یا نه یک خبر خوش به مادرم و پدرم دعوت نامه داد تا فردا حتما به باشگاه هما برای تشویق ما بیایند فردا روز سرنوشت عسل خانمم راستی شب یلدا تون مبارکککک                    ...
29 آذر 1390

باخت

خیلی ناراحتم چون گروه بسکتبال ما ازمدرسه ی حجاب باخت همه ی بچه ها گریه کنان به خانه برگشتیم اخه ان ها ٦٠ دفعه خوردن زمین ولی بازم ان ها بردن اخه شما بگید    خانم ورزشمان گفت بچه های فوتسال شاید دفعه ی دیگر شما در حال گریه کردن باشید برای من دعا کنید میترسمم فردا جمه است باید بشینم سردرسهایم چون از 6 دی امتحان های ترم اولم شروع میشه ...
24 آذر 1390

محرم

سلام امیدوارم عزاداری همتون قبول باشه ما در ماه محرم به خانه ی خاله ام می رفتیم و خیلی خوش میگذشت یعنی ما هر شب ساعت12 یا1 می رسیدیم خیلی خسته میشدم اخه خاله ام در روز صبح عاشورا حلیم میدن ان شب همه خانه ی خاله ام خوابیدیم و صبحانه حلیم خوردیم  خواهر زاده ام درسا تا ساعت 4 صبح بیداربود ونمی خوابید همه را اذیت کرد ولی اشکال نداشت چون فقط 1شب بود لطفا برام دعا کنید 20 اذر امتحان تیز هوشان میگیرند ...
19 آذر 1390